|
یک شنبه 25 تير 1391برچسب:عطر خوش خاطرات, :: 19:14 :: نويسنده : نرجس جلالی یزدی
شیشه عطر دلم وقتی از طاقچه افتاد و شکست همه ی خاطراتم خوشبو شد ....
لیوان آب رو برویم به من خندید
اطلسی باغچه به من گفت چه بوی خوشی ...
حتی از من خوشبوتر
و من به او گفتم آری حتی از گلهای اقاقیا و نرگس هم خوشبو تر است
شاپرک سرگردانی که رو گلی نا آشنا نشسته بود گفت :
کاش شیشه عطر هرگز نمیشکست و من احساس میکردم که همه ی بوی خوش از من ساطع شده است
آن وقت تمام لحظات من پر شد از بوی خوش تنهایی .... نظرات شما عزیزان:
خوب بود بانو جلالی عالی بود
به قول همسن وسالهای من در حد المپیک بود
.باعث افتخار ما خواهد بود که بانو یهنرمندی چون شما از وب ما دیدن کنن.پس لطفا تشریف بیارین و با نظراتون مارو هم کمک کنین
ممنون مامان جون نرجس
دستانتون رو میبوسم.....
راستی زهره (دخترتون رو میگم ) حسابی باید خوشحال باشه که مامانش تا این حد دوستش داره و براش شعر میگه
ما که از این شانس ها نداشتیم.......
بازم مرسی مامان
سلام به بهترینم...سلام به مامان نجی زهره جون و خودم...
امیدوارم حالتون خوب باشه... ممنونم از اینکه منو لایق دونستین... خیلی خیلی دوستون دارم... وجودتون و حضورتون مایه قوت قلب و ارامشه...من شما رو احساس میکنم... میبوسمتون مامان نجی مهربونم...
|